29

ساخت وبلاگ

سلااام

سه شنبه بعد نوشتن پستم رفتم خونه مامانم ...میوه و شیرینی و چیدم ...مهمونا اومدن  یه ذره بزن برقص کردیم و پذیرایی..قرعه کشی شد افتاد به اسم خواهرم البته خودش نبود ...کلی خوشحال شدم چون میخاست ماشین بخره به پول نیاز داره ...

هیچی دیگه دوباره زدیم و رقصیدیم و بعدش اومدیم خونه خیلی خسته بودم و ناراحت از اینکه شهریار قبول نشده...یه ذره ماکارونی خوردم و زود خوابیدیم...چهارشنبه بیدار شدم یه ذره به خونه زندگی رسیدم خیلی اینور اونور بودم نپبعدش هم باقلا قاتق خوشمزه درست کردم و مربا هویج خوشمزه کلی کار کردم تا شهریار بیاد بعدشم یه میز خوشگل همراه با شمع و ترشی و سبزی خوردن و روشن کردن عودو اینا چیدم ...انقدر خسته بودم عکس نگرفتم من خودم خیلی از پست های عکس دار خوشم میاد از این به بعد سعی میکنم عکس بگیرم دیگه باقلا قاتق و زدیم بر بدن خیلی هم خوشمزه شده بود...

بعدش هم  فیلم فروشنده و گذاشتیم تخمه و پفک آوردیم و شروع کردیم دیدن..اولش شهریار نمیخاست ببینه گفتم بیا ببین بیخیال درس ..دیگه با هم دیدیم..خیلی قشنگ بود خیلی هم زیبا هم ناراحت کننده...خدا عاقبت ما را بخیر کنه..بعدش شهریار رفت تو اتاق سراغ درس منم یه ذره فیلم دیدم و ساعت 12/5 خوابیدیم..امروز هم 10 بیدار شدم شهریار ظهر میومد خونه سریع یه کشمش پلو خیلی چرب و چیلی درست کردم خیلی خوشمزه شد خودم حال کردم...یه مدت رزیم داشتم خیلی کم میخوردم دوباره زدم بر طبل بیخیالی...باید همت کنم دوباره همین جوری پیش برم میترکم...

ناهارو ساعت 2 خوردیم

شهریار کلی تعریف و تمجید کرد  و گفت خیلی خوشمزه شد..منم به خودم بالیدم..

صبح سوپ هم گذاشتم تو آرامپز  توشم هرچی تو دستم اومد ریختم ..بلغور جو بلغور گندم ...جو پوست کنده جو پوست نکنده ...پو پرک...عدس ..آب مرغ ..همرو گذاشتم تو آرامپز ..خیلی بلغور خوشمزش میکنه پیشنهاد میدم بریزید...خلاصه ساعت 6 دیدم سوپ خیلی زیاده به شهریار گفتم امروز و بریم یه جا در عوض فردا از ظهر بیایم خونه و جایی نریم گفت بریم پیش مامانت...زنگ زدم مامانم بابام خونه نبود یه شهر دیگست گفتم ما میایم اونجا

گفتم سوپ درست کردم زیاد دیگه برا شام چیزی درست نکن هی گفت نه نمیشه و اینا دیگه کلی اصرار کردم قبول کرد ...سوپ و زدیم بر ب شانه و رفتیم خونه مامانم ..جیگرک هم اونجا بود مامانم سوپ خوردو گفت خیلی خوشمزست خیلی هم تشکر کرد..

بعد از سوپ من و مامانم رفتیم خونه خالم یه کاسه سوپ هم برا اون بردیم ..شهریارو جیگرک هم تنها موندن خونه به جیگرک سفارش کردم زیاد سرو صدا نکنه شهریار حوصله نداره گفت اکی ما رفتیم


دختر خالم  هم اونجا بود خالم حال ندار بود کلی خوشحال شد ...نشستیم و صحبت کردیم ساعت 10 رفتیم خونه مامانم نشستیم استیج دیدیم بعد استیج هم حرکت کردیم به سمت خونه خودمون ...توراه بستنی هم خوردیم البته من اصلا بستنی دوست ندارم ولی شهریار خیلی دوست داره ولی میگه تو نمیخوری منم نمیخورم تنهایی حال نمیده..

اینه که فداکاری  کردم به زور به زور بستنی قیفیمو خوردم البته شهریار هم برا خودشو خورد هم نصف برا منو ولی بازم برامن زیاد بود...خلاصه رسیدیم خونه شهریار رفته حموم منم اومدم پست بنویسم بعدش مسواک بزنم و بخابم..فردا هم ناهار میریم خونه مادر شوهر بعد ناهار فلنگو میبندیم میایم خونه تا شهریار به درسش برسه..

یه سوال اینجا کسی زومبا رفته؟

میخام برم باشگاه نمیدونم برم بدنسازی یا زومبا...قبلا همش بدنسازی میرفتم ولی الان دلم میخاد یه ذره تحرک هم باشه...به نطرتون کدومشو برم مانکن تر میشم؟/؟؟/

خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 266 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 16:53