45

ساخت وبلاگ

موهامو صاف کردم...ایییییششششششششششش....انقدر بد شدم اصلا بهم نمیاد ....شبیه پسرا شدم...سبیل بذارم تمومه میتونم برم خاستگاری...

تولد خواهرزادم بود شب نرفتم حوصله نداشتم شمارمو عوض کردم و به کسی ندادم مامانم به شهریار زنگید گفتم بگونمیایم..

زدم به سیم اخر ...دیگه نمیخام به ناراحتی کسی فکر کنم ...مگه اونا فکر میکنن..شدم حمال غصه ها ...

نرفتم مامانم ناراحت میشه  بشه ...بابام ناراحت میشه به درک....

کدومشون میدونن و خاستن بدونن تو این مدت چی کشیدم...خواهرزادمو یه شب میبرم بیرون و کادویی که دوست داره و میخرم از دلش در میارم...

دیگه همه تموم شدن برااام...توقعی ندارم پس اونا هم توقعی نداشته باشن ازم...

موهام زشت شده خیلی ...خوشم نیومد تازه دوباره گفت بیا یرات بشورم و شامپو اینا بدم گفتم چقدر میشه گفت 75...خر گیر اورد مارو...من که نمیرم..ایییشههه...

با شهریار هم قهرم ..تو اتاق داره افطار میکنه ...بای

خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 250 تاريخ : شنبه 3 تير 1396 ساعت: 6:11