31

ساخت وبلاگ

سلام...

دیروز حال دلم بد بووود...دست و دلم به کاری نمیرفت ...غذا هم داشتیم پس فقط خودمو لش کردم جلوی تی وی...شهریار بهم پیام داد و من در جوابش خیلی خشک حرف زدم گفت چرا اینجوری گفتم حالم خوب نیست خستتتم...

بگذریم ..رفتم پست آبگینه جونو خوندم دوباره امید وار شدم...نماز خوندمو سوره واقعه..ایشالله هر کی خوند حاجت روا بشه...

تا 7 نشستم بعد دو تا تخم مرغ آبپز کردم ...همه چی هم  میخوردمو میریختم ....

ساعت 7 شهریار اومد ...ماکارونی برا خودش گرم کردو خورد ..هرچی اصرار کرد من نخوردم...بعد رفت آشپزخونه و تمییز کرد اپن و دستمال کشید..شهریار همیشه کمک میکنه ولی هیپوقت دستمال نمیکشید  ..میدونست خونه که نامرتب باشه من عصبی تر میشم ..دیگه دیدم داره آشپزخانه رو تمییز میکنه منم دست به کار شدم همه چیزو سرجاش گذاشتم ...رفت نماز خوند گفت لباس بپوش بریم بیرون گفتم کجا گفت هرجا لباس بپوش بریم بیرون حالت خوب شه...پوشیدم...یه مدت که دیگه صورتمو چیزی نمیزنم جز رزگونه و چشمامم فقط رمیل دیگه خط چشم نمیزنم ..خیلی حس خوبی دارم حس میکنم  که خارجیم

دیگه رفتیم دور زدیم بعد رفتیم یه جا که وسایل چوبی خیلی خوشگل داشت یه جای عود و دو بسته عود خریدم...به مرده میگم یه عود با سلیقه خودتون بدین میگه نه تروخدا من سر این قضیه فحش شنیدم..منم گفتم بدین بدبو هم بود اشکال نداره ما از اوناش نیستیم فحش نمیدیم..

دیگه یکیو خودش داد یکی هم خودم میدونستم خوشبو خریدم..

بعد با اینکه سیر بودیم دلم کباب یونانی خواست رفتیم یه جا دو سیخ کباب یونانی گرفتیم و یه سیخ بال ...چقدر هم شلوغ بود کلی منتظر شدیم تا  درست شد...وایی...کباب یونانی عالی بود عالی...مزه بهشت و میده...بالش بعد بود بو میداد البته من به مرغ حساسم کوچکترین بوشو حس میکنم...

به شهریار گفتم عکس بگیر  به زورو یواشکی گرفت خیلی ضایع بود خدایی اونجا همه میرن شکموان و میرن که فقط کباب بزنن بر بدن. ببنید که برا شما چکارا که نمیکنم.....الان شهریار نیست بعدا عکسشو میزارم دیروز یادم رفت بگم بفرسته...دیگه بعد که خوردیم اومدیم خونه سریع قبل عوض کردن لباس عودو روشن کردم ..حالمو خوب کرد خیلی ...هر دوش بسیار خوشبو و آرامش دهنده هست.. ...خیلی بهتر شدم ..قبل رفتن زله گذاشته بودم اونم خوردیم ..خیلی چسبید ...ساعت 11/5 هم لالا کردیم..

صبح بیدار شدم چایی سبز و نسکافه درست کردم و نشستم پست بنویسم دو تا هم عود روشن کردم ...پیشنهاد میکنم یا عود یا اسپند تو خونه هاتون دود کنید انرزی منفی و میگیره نمیذاره انرزی یه جا جمع شه...نمیدونم تلقین هست یا نه ولی حال منو خوب میکنه...

یه عود دیگه هم دارم بوی امامزاده هارو میده هر وقت نماز میخونم اونو روشن میکنم ...خیلی باحاله..

خونه جارو میخاد ...الان میخام عشق ممنوع ببینم شاید بعدش جارو برقی کشیدم...دلم میخاد زبان و شروع کنم  دوباره ..هرکاری اولش سخته برام...شاید امروز شروع کردم..

نمیدونم غذا چی درست کنم..

اینروزا حجم استرس بالاست از خدا میخام کمکم کنه که بی تنش بگذره...3 تا مقاله شهریار دست داوراست و ما منتظر جواب...از طرف دیگه زبانش..از طرف دیگه وقت که مثل برق و باد میگذره..

شاید هفته بعد  بعد امتحان شهریار بریم تهران  پیش خواهری..میخام بوت بخرم میگن حراج خورده..دو تا بگیرم برا سال بعد ...خواهری هم احتمالا با ما برمیگرده..

من برم ..میخاستم امروز بنویسم که پستم طولانی نشه هااا..باز طولانی شد.

بای بای

خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 263 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 16:53