37

ساخت وبلاگ

سلااام..

..تو این چند وقت اصلا نشد بیام بشینم پای لپتاپ..

همش اینور اونور بودم ..یه روز خونه مامانبزرگم یه روز خونه مامانم یه روز بازار ...دیروز خونه بودم از صبح کلی کار کردم کل خونرو جارو برقی زدمو دستمال کشیدم کلی میوه و کاهو اینا رو شستم و  یه قرمه سبزی پر ملات بار گذاشتم ...از ساعت 10 تا 5 سر پا بودم دیگه رسما داشتم میمردم...

دیدم قرمه سبزیم خوشمزه شد  شهریار که اومد خونه گفتم به علی بزنگ بیاد دوست داره قرمه(دوست شهریار یادم نیست اسمشو چی گذاشته بودم)

دیگه شهریار بهش زنگید میگه بیا اینجا نفس قرمه درست کرده اونم میگه تا یکساعت دیگه میام شهریار میگه ما گرسنمونه زودتر بیا..دیگه شهریار گرسنش بود گفت من از صبح چیزی نخوردم بوی قرمه منو کشت بیا بخوریم براش بذاریم گفتم درست نیست گفت نه بابا با علی اینحرفارو نداریم ..دیگه ریختم خوردیم بعد شهریار سه بشقاب خورد

دیدم برنج کمه دوباره برنج شستم برای علی تا بیاد آبکش کردمو گذاشتم دم بکشه...

ساعت 8/5 اومد من برا اینکه تنها نباشه نشستم پیشش و ته دیگ خوردم شهریار انقدر خورده بود نمیتونست حتی یه قاشق دیگه بخوره...

دیگه غذا خوردیم و بعدشهریار گفت حلوا میخام اول گفتم حوصله ندارم بعد پشیمون شدم رفتن درست کردم و با چای خوردیم....همش میگفتم امشب سکته نکنیم خوبه ...

کلی با علی گفتیم و خندیدیم ...بعد یه جای مبایل داشت چرم بود  هم جای کارت عابر بانک بود من گفتم چقدر خوشگله من میخاااام....دیدم موبایلشو کارت های عابرشو در آورد گفت بیا  هی گفتم نمیخاد نمیگیرم .میگفت من نمیبرم ...خودش درست کرده بود ...آخرش هم داشت میرفت گذاشت بیچاره ..دستش درد نکنه...

ساعت 11/5 لباس پوشیدیم و رفتیم عهلی و رسوندیم خونه...شب خوبی بود..

فردا سفره ابولفضل خونه دختر داییم دعوتم .....دوست دارم بررم ببینم چی میشه...هفته بعد امتحان شهریاره...سعی میکنم اصلا بهش فکر نکنم...

خدایا شکرت برای همه چیزهایی که دارم...

خدایا به امید تو...
ما را در سایت خدایا به امید تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4nafas13674 بازدید : 246 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 3:51